این منم نه یک رمان یا فیلم....
سلام
دوستای عزیزم این پست نوشته ی من برای مامانای نی نی هاست:
شاید بعضی هاتون متوجه غیبت من شده بودین حالا می خوام براتون تعریف کنم توی این مدت کجا
بودم:
اوایل بهمن با یک چشم درد ساده شروع شد وقتی به چشم پزشک مراجعه کردم گفت احتمالا از
سینوساته حوله ی گرم بگذار(که نتیجه بدتر شد)و به متخصص گوش حلق بینی مراجعه کن.متخصص
گوش...رفتم و سیتی اسکن تشخیص سینوس فکی داد توی اون چند روز هم تاریه دید به چشم درد
اضافه شد.دکتر گفت گونه چپت کیست داری و باید تخلیه شه و من از ترس اینکه بیناییم داره رفته رفته
کم میشه فوری رفتم جراحی شدم.بعد از عمل تاری بدتر شد.چندروز گذشت اطرافیان بهم
پیشنهاد کردن متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنم.
٢٣ بهمن رفتم و دکتر گفت با نابینایی دو هفته فاصله داری باید پنج روزبستری بشی و دارو مصرف
کنی کاملا خوب میشی.رفتم نوار چشم و بستری شدم.
(بماند که تا اینجا برای اینکه از یاسین دور خواهم بود چی کشیدم)
صبح که می خواستم برم بیمارستان دوش گرفتم و تمام وسایلم رو جمع کردم یاسین رو گذاشتم
پیش مامانم و با همسرم راهی شدیم و به مامانم گفتم کسی لازم نیست پیشم بمونه یا ملاقاتم
بیاد من که چیزیم نیست.
توی اورژانس همسرم رفته بود برای تشکیل پرونده و من منتظر پرستار بودم که اومد و آنژوکد رو به
دستم زد و بی مقدمه گفت تویی که برای تشخیص ام اس بستری میشی؟..................!
ومن با كمال ناباروري گفتم نه من براي اعصاب چشمم بستري ميشم و اون گفت خب اين نشونشه.......
پرستار رفت و همسرم اومد بهش گفتم گفت بيخود كرده تو چرا باورت شد...خلاصه از وقتي سوار
ويلچر شدم و بستري و همسرم مجبور به ترك بيمارستان شد(چون بخش زنان بود) تا وقت ملاقات كه
سه ساعتي طول كشيد براي من از برزخ هم بدتر بود.
از اون لحظه تا حالا خیلی چیزها رو تجربه کردم تا قعر جهنم رفتم و به بهشت هم پا گذاشتم....
اگر اون شوک اول نبود خیلی زودتر با جریان کنار می اومدم اما حالا بعد از مراجعه به حداقل
٦ متخصص و حمایتهای خانوادم و همسر بی نظیرم و عشقی که به فرزندم دارم خیلی امیدوارم
و فهمیدم ام اس فقط اسمشه که وحشتناکه وگرنه با پیشرفت علم همه چیز تحت کنترله
ام اسی که من بهش مبتلا شدم حسیه و ژنتیکی که با ٣ ماه بعد از زایمان می زنه بیرون
فعلا تا یک ماه هر هفته یک آمپول تزریق می کنن بهم تا ببینیم چی پیش میاد.
خدا رو شاکرم که من رو لایق آزمایش دونسته و سخت تر از این آزمایشم نکرده.
این جریان رو برای شما توی چند خط تعریف کردم اما برای خودم بیشتر از تمام عمرم گذشت
دیدگاهم نسبت به زندگی خیلی تغییر کرد. همه چیز رو زیبا و قابل ستایش می بینم و
می دونم که هیچی عالی تر از سلامتی نیست.هر فرصتی که پیدا می کنم از خونه می زنم
بیرون و راه میرم و نفس می کشم و خدا رو شکر می کنم که روی پای سالمم راه می رم و
با چشم سالمم دنیا رو قشنگ می بینم...
با یک روانشناس برای بعد از عید وقت ملاقات دارم.می خوام سال جدید رو با حضور پسرم
شادتر و زیباتر از هر سال دیگه ای شروع کنم.
هدفم از نوشتن این پست این بود که توی جامعمون دیدگاهها در مورد ام اس خیلی اشتباهه
و من خودم درگیر این دیدگاه اشتباه خیلی ترسیدم.
این پست و قتی پسرم بزرگتر شد پاک میشه.
امیدوارم سال ٩٢ برای هممون پراز خیر و برکت و سلامتی باشه.
عید همگی مبارک....