ياسينياسين، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

یاسین میوه عشق مامان و بابا

این منم نه یک رمان یا فیلم....

1391/12/28 23:59
نویسنده : زهره
594 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دوستای عزیزم این پست نوشته ی من برای مامانای نی نی هاست:

شاید بعضی هاتون متوجه غیبت  من شده بودین حالا می خوام براتون تعریف کنم توی این مدت کجا

بودم:

اوایل بهمن با یک چشم درد ساده شروع شد وقتی  به چشم پزشک مراجعه کردم گفت احتمالا از

سینوساته حوله ی گرم بگذار(که نتیجه بدتر شد)و به متخصص گوش حلق بینی مراجعه کن.متخصص

گوش...رفتم و سیتی اسکن تشخیص سینوس فکی داد توی اون چند روز هم تاریه دید به چشم درد

 

اضافه شد.دکتر گفت گونه چپت کیست داری و باید تخلیه شه و من از ترس اینکه بیناییم داره رفته رفته

کم میشه فوری رفتم جراحی شدم.بعد از عمل تاری بدتر شد.چندروز گذشت اطرافیان بهم

پیشنهاد کردن متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنم.

 ٢٣ بهمن رفتم و دکتر گفت با نابینایی دو هفته فاصله داری باید پنج روزبستری بشی و دارو مصرف

 کنی کاملا خوب میشی.رفتم نوار چشم و بستری شدم.

(بماند که تا اینجا برای اینکه از یاسین دور خواهم بود چی کشیدم) 

صبح که می خواستم برم بیمارستان دوش گرفتم و تمام وسایلم رو جمع کردم یاسین رو گذاشتم

پیش مامانم و با همسرم راهی شدیم و به مامانم گفتم کسی لازم نیست پیشم بمونه یا ملاقاتم

بیاد من که چیزیم نیست.

توی اورژانس همسرم رفته بود برای تشکیل پرونده و من منتظر پرستار بودم که اومد و آنژوکد رو به

دستم زد و بی مقدمه گفت تویی که برای تشخیص ام اس بستری میشی؟..................!

ومن با كمال ناباروري گفتم نه من براي اعصاب چشمم بستري ميشم و اون گفت خب اين نشونشه.......

پرستار رفت و همسرم اومد بهش گفتم گفت بيخود كرده  تو چرا باورت شد...خلاصه از وقتي سوار

ويلچر شدم و بستري و همسرم مجبور به ترك بيمارستان شد(چون بخش زنان بود) تا وقت ملاقات كه

سه ساعتي طول كشيد براي من از برزخ هم بدتر بود.

از اون لحظه تا حالا خیلی چیزها رو تجربه کردم تا قعر جهنم رفتم و به بهشت هم پا گذاشتم....

اگر اون شوک اول نبود خیلی زودتر با جریان کنار می اومدم اما حالا بعد از مراجعه به حداقل

٦ متخصص و حمایتهای خانوادم و همسر بی نظیرم و عشقی که به فرزندم دارم خیلی امیدوارم

و فهمیدم ام اس فقط اسمشه که وحشتناکه وگرنه با پیشرفت علم همه چیز تحت کنترله

ام اسی که من بهش مبتلا شدم حسیه و ژنتیکی که با ٣ ماه بعد از زایمان می زنه بیرون

فعلا تا یک ماه هر هفته یک آمپول تزریق می کنن بهم تا ببینیم چی پیش میاد.

خدا رو شاکرم که من رو لایق آزمایش دونسته و سخت تر از این آزمایشم نکرده.

این جریان رو برای شما توی چند خط تعریف کردم اما برای خودم بیشتر از تمام عمرم گذشت

دیدگاهم نسبت به زندگی خیلی تغییر کرد. همه چیز رو زیبا و قابل ستایش می بینم و

می دونم که هیچی عالی تر از سلامتی نیست.هر فرصتی که پیدا می کنم از خونه می زنم

بیرون و راه میرم و نفس می کشم و خدا رو شکر می کنم که روی پای سالمم راه می رم و

با چشم سالمم دنیا رو قشنگ می بینم...

با یک روانشناس برای بعد از عید وقت ملاقات دارم.می خوام سال جدید رو با حضور پسرم

شادتر و زیباتر از هر سال دیگه ای شروع کنم.

هدفم از نوشتن این پست این بود که توی جامعمون دیدگاهها در مورد ام اس خیلی اشتباهه

و من خودم درگیر این دیدگاه اشتباه خیلی ترسیدم.

این پست و قتی پسرم بزرگتر شد پاک میشه.

امیدوارم سال ٩٢ برای هممون  پراز خیر و برکت و سلامتی باشه.ماچ

عید همگی مبارک....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

شقایق(مامان محمد ارشان)
28 اسفند 91 12:43
عزیزم خیلی عالیه ک دنیارو زیبا میبینی... راستش من با این پستت کلی انرژی گرفتم....... ماشالا پسملت مثل عروسک شده... بوس واسه هردوتاتون _____ (¯ `•✦.•´¯) _____ (_.•´/|\`•._) _______ (_.:._)__(¯`:´¯) __(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯) (¯ `•İ✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._) (_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶ __(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶ ____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶ _____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ______(¯ `C.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶ ______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶ _______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•K✦.•´¯)¶¶¶ ¶¶¶(¯ `Y.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶ ¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ _ (_.:._)¶¶ ¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶ ______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶ ____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶ ___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶ ___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶ _¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶ ---------¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶--------- ---------¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶--------- ---------¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶--------- ___|___|___|_____|___|___|___|___|__ __|___|___|____|___|___|____|__|__ ___|___|___|____|___|___|_|__|___ __|___|___|____|___|___|___|___|_ این دسته گل رو برای تبریک عید برات گرفتم... فکر نکنی رفتم مسافرت و بهت سر نمیزنما... نه من همیشه ب یادت هستم... عیدت پیشاپیش مبارک گلم... من و ارشان خیــــــــــــــــلی دوستت داریم!
مامان سمی
20 فروردین 92 9:49
زهره جون سال نوت مبارک انشاالله سالی سرشار از موفقییت و شاد در کنار یاسین خوشگله و همسر محترم داشته باشی با دیدن این پستت هم خوشحال شدم هم ناراحت.خوشحالم که اینقدر قوی هستی انشاالله که هرچه زودتر رخت عافیت به تن کنی از طرف من یاسین جونی رو ببوس
شقایق(مامان محمد ارشان)
24 فروردین 92 17:48
گل نازه من سلام کجایی خوجل من؟ چرا عکسای دردونه رو برامون نمیذاری؟ دلم براتون تنگیده منتظر عکسای خوشگلتون هستم
شقایق مامان آرشا
24 فروردین 92 17:50
سلام عزیزم .خوشحالم از آشناییتون. اول عزیزم بدون که خدا خیلی حواسش هست بعدم عزیزم همه چی به اعتماد به نفس قوی باش.ایشالا که 120 بهار را کنار پسملی باشی.منتظر کامنتهای پر انرژیت هستم
عکس نی نی خودتو پیدا کن
25 فروردین 92 16:08
سلام مامان زهره زودی بیا ادرس عکس اپلود شده یاسین جون رو برام بزار تا البومم زیباتر بشه ممنون منتظرم زودی بیا
رضوان مامان رادین
26 فروردین 92 0:10
گلم ممنون که به ما سر زدید..واقعا این روحیه قوی شمار را تحسین میکنم...عالییههه...ممنونم که به منم انرژی مثبت دادید....ان شاا... هر چه زودتر خداوند سلامتی را به بدن مهربونتون برمیگردونه...
مامان دوقلوها
27 فروردین 92 11:00
منتظر حضور سبزتان هستم
مامان شیوا
27 فروردین 92 14:52
زهره جون با خوندن پستت هم خیلی غمگین شدم . هم خیلی خوشحال. خوشحالیم از اینه که میبینم چقدر قوی و فهمیده و البته با ایمان هستی.خوش به حال یاسین که همچین مادری داره با همه وجودم برات آرزوی سلامتی دارم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
27 فروردین 92 15:14
سلام دوست جونی... خوبی؟ میگم شما قسمت دوستای محمد ارشانو دیدی؟ اگر وقت کردی 1 سر برو و اگر دوست داشتی 3تا عکس نازدونه رو برام بفرست... آخه ارشان خیلی دوست داره عکس دوستاشو داشته باشه واسه یادگاری ممنون (فقط 1 چیزی: عکس دوستای ارشان یه طوریه ک باید تو 3 تا عکس از کوچیکی باشه تا الان و تغییرات نینی توش معلوم باشه...)
مامان سمی
30 فروردین 92 17:33
http://www.professorsoltanzadeh.com/food/needs/list.htm زهره جون این سایت خیلی جالب و آموزنده است سایت مرتبط با کودکانه و دستور پخت غذاهای کمکی منکه خوشم اومد یه نگاهی بهش بنداز عزیزم
مامان دوقلوها
31 فروردین 92 10:11
زهره عزیز قرار نیست تنهامون بزاری همه با هم دوستیم در هر موقعیتی ام اس هم یک بیماری مث همه بیماریها فقط روشدزندگی گاهی عوض میشه اصل زندگی سر جاشه دوست داریم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
31 فروردین 92 15:02
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
2 اردیبهشت 92 13:04
پس چرا مطلب جدید نمیذاری مامان تنبل دلمون واسه یاسینی تنگیده
فرناز خاله آرسن جون
3 اردیبهشت 92 16:09
سلام خوین ؟با کمال میل لینک شدین از آشنایی با شما ممنونم راستی نی نیتون خیلی نازه این پسرای ابانی خیلی شیطون و وروجکن
مامان مرضیه
5 اردیبهشت 92 13:23
سلام عزیزم ایشالا که سلامت باشی و سایت بالای سر پسرت باشه ایشالا که همیشه سلامت باشی پسرتو داماد کنی و دکتر شدنش رو براش جشن بگیری
مریم مامان ارمیا
6 اردیبهشت 92 1:22
زهره جووونم ایشالله همیشه سالم باشی عزیزم. خدارو شکر که شوهر خوبی داری. انشالله همیشه شادو سالم باشین