پسرک تب دار من
جیگر طلای خونمون مریض شده
پسرم آخرین روز ماه رمضون پسر عمه های مامانی
با خوانواده هاشون از زادگاه حاج بابا مهمون اومدن خونشون
و یک هفته ای که با هم بودیم از بهترین روزهای تابستون
بود.هر روزباجمع شلوغ خانواده حاج بابا که بامهمونا
می شدیم ٢٨نفر می رفتیم گردش .
آخر هفته هم من و تو و باباجون و عزیزجون همراه
مهمونها راهی سرعین شدیم و یک شب موندیم اونجا
فردای اون روز هم تا اردبیل همراه مهمونها بودیم و از
اونجا ما به مقصد کلیبر و مهمونها به مقصد اردبیل از
از هم جدا شدیم.
اما تو مثل همیشه نقل و نبات و شیکر و عسل محفلمون
بودی وهمش با خنده های شیرینت دل می بردی.
ولی فکر می کنم شبی که موندیم کلیبر تو سرما خوردی
چون اونجا هوا خیلی سرد بود.
دوبار بردیمت دکتر چون تبت پایین نمیومد.دوشب من بابا
نیم ساعت به نیم ساعت نوبتی پاشویت می کردیم.
شب اول وقتی تب سنج درجه ٤٠ رو رد کرد خاموشش
کردم پاشویت می کردم و گریه می کردم و به خودم لعنت
می فرستادم که هوای مسافرت زده بود به سرم
بابا جون هم می گفت
دنیافقط بچه تو تب می کنه؟اما دل من وقتی گرمای تنت رو
می دید ریش می شد
خدا رو شکر الان حالت خیلی خوبه....