ياسينياسين، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

یاسین میوه عشق مامان و بابا

اولین نوروز جیگر طلا

1392/2/7 12:23
نویسنده : زهره
1,246 بازدید
اشتراک گذاری

یاسینم اولین عید با تو بودن بهترین شادترین قشنگ ترین ناب ترین عید مامان و بابا بود.بغل

یک ساعت مونده به تحویل خوابت برد و منکه خیلی دلم می خواست لحظه ی تحویل

حتما لباس نو تنت کنم خیلی حالم گرفته شدنگران اما دقیقا دو دقیقه مونده به تحویل بیدار

شدی مژهومن با سرعت نور سرتا پا لباسهات رو عوض کردم.امسال که خیلی آروم بودی اما

تحویل سال بعد فکر کنم اینطوری شیطون شده باشی niniweblog.com

اولین روز سال همراه عزیز و حاج بابا  راهی سفر شدیم.عید دیدنی آنا و آقا جون (پدرو مادر بابا)

موند برای بعد از ١٣ چون رفته بودن سفر.شب زنجان بودیم و روز بعدش زنجان رو گشتیم

هرچند تو همه جا توی بغل بابا جون خوابت می برد و ما نمی تونستیم ازت عکس بگیریمخمیازه

غروب رفتیم سلطانیه و گنبد سلطانیه رو گشتیم که خیلی عالی بود.(ایشالله بزرگ شدی بازم

میریم مامانی)شب تهران بودیم.برای اینکه من راحت باشم  از عمو و بقیه ی فامیلها عذر

 خواهی کردیم و سه شبی که تهران بودیم موندیم هتل و فقط برای عید دیدنی رفتیم خونشون

که خوشبختانه آنا و آقا جون خونه ی عمو بودن و اونها رو هم دیدیم.

تهران  که بودیم متاسفانه خبر فوت یکی از اقوام توی شهر حاج بابا رو دادن و ما مجبور شدیم

مسیر سفرمون رو تغییر بدیم سر راه با عجله رفتیم قم و زیارت کردیم بعدش عزیز و حاج بابا رو

گذاشتیم شهر حاج بابا و ما سه تایی رفتیم همدان دو شب همدان بودیم واونجا من و بابا برای

اولین بار بردیمت حموم آخه مامانی تا حالا همیشه عزیز جون حمومت کرده بود(مامانت خیلی

تنبلهخجالت)تجربه ی جالب و خوشمزه ای بود کلی بوسیدیم و خوردیمت niniweblog.com.روز سوم که

همدان بودیم عزیز و حاج بابا اومدن همدان و باهم برگشتیم ارومیه. مسافرت خوب و آرومی

بود مخصوصا که تو ثابت کردی پسر عاقلی هستی و اصلا اذیتمون نکردیماچ.

جای خوابتم همه جا پر از خاطره بود معمولا مبل های هتل رو می چسبوندیم به تخت

 خوابمون و برات تختniniweblog.comدرست می کردیم قربونت برم که ماشالله عاشق خوابی و  وقتی ساعت

 خوابت بهم می خوره طوری گریه می کنیniniweblog.comکه فکر می کنم زنبور نیشت زده(دور از جونت)

 ١١فروردین هم همراه دایی جونا رفتیم پیرانشهر که باز خیلی خوش گذشت.١٣ بدر هم همگی

باغ حاج بابا بودیم که دیگه کم مونده بود همه بخورنت بس کی برای همه می خندیدی و بغلشون

می رفتی و دل همه رو می بردی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
5 اردیبهشت 92 11:31
ای جونم ب این پسمل خوش اخلاق ک از الان نشون داد پایه مسافرته... قلبون عکسای خوشملت نانازم. همیشه ب گردش گلم.
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
5 اردیبهشت 92 12:24
عکسای جدیدم محشرن مرسی بابای مهربون ک کمک مامانی میکنی.
رضوان مامان رادین
5 اردیبهشت 92 15:46
به به همیشه به سفر...چقدر عالی..ما که تعطیلات عید جایی نرفتیم یاسین جیگر چقدر نازه ماشا... خدا حفظش کنه زیر سایه پدر و مادر
مریم مامان ارمیا
6 اردیبهشت 92 1:18
ای جووووووووووونم. هزار ماشاللله. یاسین جونم حساابی بزرگ شده. میبوووسمت هزارتا خاله جوووون
مامان سمی
7 اردیبهشت 92 14:49
چه عکسهای قشنگیای کاش یه عکسم از خودت میذاشتی زهره جون قربون این پسر ناز با اون خنده های قشنگش،مردکوچولو
مامان مهساجون ومحمدمعین جون
7 اردیبهشت 92 18:31
خوشکل پسر چقده بزرگ شده ماشاله چقده دوست داشتنیه بخصوص با خندههاش
فرناز خاله آرسن چون
9 اردیبهشت 92 16:13
سلام مامان یاسین ممنون که پیام گذاشتین ما هم این چند وقته نبودیم ایشالله از این به بعد هم شما زود زود اپ میشین هم ما یاسین رو از طرف من ببوسن لپاشم بکشین