اولین مروارید پسرم
عزیزکم امروز صبح مثل همه ی صبح های دیگه وقتی از خواب
نازت بیدار شدی بغلت کردم و لثه هاتو چک کردم با این امید که
دندون کوچولوت در اومده باشه آره امروز برجستگیه دندونت کاملا
مشخص بود حسابی بوس بارونت کردم و زودی بردمت پیش بابا
و بهش مژده دندونت رو دادم و سه تایی کلی شادی کردیم .
زود تلفن رو برداشتم و مژده ی مرواریدت رو به عزیز دادم......
آخیش اینقدر احساس خوبییییییییییییییییییییییییییی دارم.آخه
چهار ماهی میشه که به خاطر دندونت اذیت میشی.الهی که
من فدای اون مروارید قشنگت بشم مامان جون..
از خودت بگم که این روزها خیلی شیطون شدی سرت رو خم
می کنی با ناز نگاه آدم می کنی. دس دسی می کنی و خودت
ذوق می کنی.این شبهای ماه رمضون هم که هر جا میریم افطاری
اونقدر شیطونی می کنی که من و بابا نوبتی شام می خوریم..
توی بغل دیگران هم اونقدر فعالیتت زیاده که می ترسن از بغلشون
بیفتی پایین.
اینروزها هم هرچی برات لباس می خرم سایز یک سالگیه دکترت
میگه ماشالله ژنتیکش درشته قدت هم نسبت به هم سن و سالات
بلندتره...الهی من فدای موهای خوشگلت بشم که هفته ی پیش
با باباجون رفتی آرایشگاه و مثل آدم بزرگا نشستی و اجازه دادی
آقای آرایشگر موهات رو کوتاه کنه.هنوز نه ماهت تمون نشده ولی
دو بار رفتی آرایشگاه.بار اول هم بابا توی خونه موهات رو کوتاه کرد.
پسر نازم در حال مطالعه::::
اینجا هم پارک شاه گلی تبریز زادگاه بابا جونت:
خیلی دوستت دارم زندگیه مامان.....