بهترین هدیه ی خدا
پسر عزیزتر از جونم
تو اینقدر پسر خوبی هستی که حتی توی روزهای آخر هم مامان رو اذیت نمی کنی.(خدارو به خاطر
داشتن تو شاکرم )همه چیز نرماله و من خوشبختانه به همه ی کارهای روزمرم میرسم.دیروز
که جمعه بود با کمک عزیزو مادر و زندایی و بابادکوراسیون خونه رو تغییر دادیم و من غروب برای رفع
خستگیه همه کیک سیب پختم و با اون کیک و شیرین کاریهای ستایش(دختر دایی ٣ سالت)
کلی خاطره ساختیم...
عزیز دلم تو نه خاله داری و نه عمهولی اشکالی نداره عوضش ٥ تا زندایی داری و یک زنعمو ...
سرما خوردگیه مامان هنوز کاملا خوب نشده و به همین خاطر این روزها بیشتر می مونم خونه هرچند
باید پیاده روی داشته باشم تا شما به راحتی به دنیا بیای.
راستی این روزها یه بچه گربه اومده تو حیاطمون که دیشب تا ساعت یک مشغول تغذیه ی ایشون
بودیم آخه خیلی گناه داره مامانش پیشش نیست که بهش شیر بده. من و بابا ساعت ١٢از خونه ی
حاج بابا بر می گشتیم که دیدیم بچه گربه از گرسنگی داره خودش رو به ما می ماله و ناله می کنه
من کمی از گوشت خورش دادم بابا تیکه کرد پیشو نتونست بخوره آخر سر براش توی ظرف یک بار مصرف
شیر ریختم و نون ریز کردم توش که بالاخره خورد.به بابایی میگم این یه جور تمرین بود برا اینکه به زودی
ما به خاطر یاسین قراره شب بیداری داشته باشیم تا سیر بشه و بخوابه.
آخ من فدای تو بشم که قراره بهت ایشالله شیر بدم.