ياسينياسين، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

یاسین میوه عشق مامان و بابا

من و یاسینم

1391/10/16 20:34
نویسنده : زهره
633 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ببخشید که اینقدر دیر شد آخه از ١٥ روزگی یاسین اومدیم خونه ی پدرم.واینجا اینترنت پرسرعت

نیست.

 از بیمارستان که اومدیم خونه زنداداشم زحمت کشید و یکشب موند خونمون ویاسین رو شیر داد.البته

وقتایی هم که خونه ی خودشون بود می دوشید همسرم می رفت بطری شیر رو می آورد.نمی دونم

زایمان زود هنگام بود یا چیز دیگه شیر من یاسین رو سیرنمی کرد.چهارمین روز تولد پسرم 12 نفر مهمون

از تبریز(شهر همسرم)اومدن خونه ی ماالبته من خیلی خوشحال شدم که بزرگای فامیل لطف کردن و

تشریف آوردن اما این واقعا انصاف نبود.

مامان همسرم وخودم نمی دونستند به بچه یا من برسند یا تدارک یک مهمانی را ببینند.هرچند

زنداداشام که خدا خیرشون بده شب قبل کلی تدارک دیدند.

اما از اونجایی که خونه اصلا آماده ی پذیرایی از مهمان نبود.(باز هم به علت زایمان زود من)خودم کلی

 کار کردم و کاملا فراموش کردم که تحت چه شرایطی هستم.هر از گاهی هم به یاسین سر میزدیم و

 من دوساعت یکبار بهش شیر میدادم.غافل ازاینکه لحظه به لحظه زردیه پسرم داره بیشتر میشه.با

اومدن مهمانهاتوجهمان به زردی جلب شد اما مراجعه به بیمارستان رو به بعد از رفتن مهمانها موکول

 کردیم(دقیقا مثل احمقها)شب بعد ازاینکه مهمانها را راه انداختیم.همراه مامانم و همسرم رفتیم

بیمارستان کودکان.اونجا بود مه دکتر به محض اینکه یاسین رو معاینه کرد گفت فوری ببرید آزمایش خون

باید بستری بشه.خدا می دونه که توی اون لحظات تا بستری شدن یاسین بر ما چی گذشت.من فشارم

افتادبهمون گفتن می تونید دستگاه ببرین خونتون اما چون زردیه یاسین به19.9 رسیده بود

 ترجیح دادیم برای اطمینان بستری بشه.دوشبی که یاسین توی بیمارستان بود روزها برای شیر دادن می

رفتم بیمارستان خوشبختانه خیلی زود زردی به 5 رسید .

از وقتی هم پسرم اومد خونه با مشکل کم شیری مواجه شدیم و از اونجایی که خیلی کم وزنگیری

داشت مجبور شدم بهش کمکی شیر خشک بدم.

یواش یواش  من و یاسین داریم همدیگر رو کشف می کنیم........

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان شیوا
17 آذر 91 20:39
زهره جون خیلی مراقب خودت و یاسین کوچولو باش.آرزو می کنم همیشه شاد و سلامت باشید!
مریم مامان ارمیا
18 آذر 91 2:59
ای جوووونم. ماشالله یاسین جون چقدر مو داره. زهره جوووون خسته نباشی خواهر.
مامان سمی
25 آذر 91 14:52
ای جانم چه پسملی خدا حافظ جفتتون باشه آرتین منم کمکی می خوره
شقایق(مامان محمد ارشان)
28 آذر 91 13:17
کوچولوی من چه نازه ماشالااااااااااااااا ایشالا دیگه هیچ وقت راهت به بیمارستان نیوفته