من و یاسینم
سلام ببخشید که اینقدر دیر شد آخه از ١٥ روزگی یاسین اومدیم خونه ی پدرم.واینجا اینترنت پرسرعت
نیست.
از بیمارستان که اومدیم خونه زنداداشم زحمت کشید و یکشب موند خونمون ویاسین رو شیر داد.البته
وقتایی هم که خونه ی خودشون بود می دوشید همسرم می رفت بطری شیر رو می آورد.نمی دونم
زایمان زود هنگام بود یا چیز دیگه شیر من یاسین رو سیرنمی کرد.چهارمین روز تولد پسرم 12 نفر مهمون
از تبریز(شهر همسرم)اومدن خونه ی ماالبته من خیلی خوشحال شدم که بزرگای فامیل لطف کردن و
تشریف آوردن اما این واقعا انصاف نبود.
مامان همسرم وخودم نمی دونستند به بچه یا من برسند یا تدارک یک مهمانی را ببینند.هرچند
زنداداشام که خدا خیرشون بده شب قبل کلی تدارک دیدند.
اما از اونجایی که خونه اصلا آماده ی پذیرایی از مهمان نبود.(باز هم به علت زایمان زود من)خودم کلی
کار کردم و کاملا فراموش کردم که تحت چه شرایطی هستم.هر از گاهی هم به یاسین سر میزدیم و
من دوساعت یکبار بهش شیر میدادم.غافل ازاینکه لحظه به لحظه زردیه پسرم داره بیشتر میشه.با
اومدن مهمانهاتوجهمان به زردی جلب شد اما مراجعه به بیمارستان رو به بعد از رفتن مهمانها موکول
کردیم(دقیقا مثل احمقها)شب بعد ازاینکه مهمانها را راه انداختیم.همراه مامانم و همسرم رفتیم
بیمارستان کودکان.اونجا بود مه دکتر به محض اینکه یاسین رو معاینه کرد گفت فوری ببرید آزمایش خون
باید بستری بشه.خدا می دونه که توی اون لحظات تا بستری شدن یاسین بر ما چی گذشت.من فشارم
افتادبهمون گفتن می تونید دستگاه ببرین خونتون اما چون زردیه یاسین به19.9 رسیده بود
ترجیح دادیم برای اطمینان بستری بشه.دوشبی که یاسین توی بیمارستان بود روزها برای شیر دادن می
رفتم بیمارستان خوشبختانه خیلی زود زردی به 5 رسید .
از وقتی هم پسرم اومد خونه با مشکل کم شیری مواجه شدیم و از اونجایی که خیلی کم وزنگیری
داشت مجبور شدم بهش کمکی شیر خشک بدم.
یواش یواش من و یاسین داریم همدیگر رو کشف می کنیم........