قربونی برای یاسین و مامانش و سفر مشهد...
عزیز دلم وقتیکه تو به خاطر زردی بعد از تولدت توی بیمارستان بستری شدی
بابا جون نذر کرد که هرچه زودتر حالت خوب بشه و یه گوسفندقربونی کنه..
بعدشم که من یه کم ناخوش شدم یه گوسفند هم برای من نذرکرد.خلاصه
این نذرها همینطور مونده بود که من هفته ی پیش به بابا گفتم قبل ازاینکه
بریم مشهد کارقربونی ها روتموم کنیم که دیگه دیرترازاین نشه.
برای روز پنجشنبه سفارش دو تاگوسفند رو داد و آنا و آقاجون هم از تبریز
اومدن و ما همه ی دایی ها رو برای ناهار و شام دعوت کردیم باغ حاج بابا و
عزیزجون زحمت غذاها رو کشید.روز خیلی خوبی بود و بهمون خیلی خوش
گذشت هرچند تو دم غروب به خاطر گوش درد یه کم بی قراری کردی.
دست بابای مهربونت درد نکنه که به خاطر من و تو اینهمه زحمت می کشه
حالا این هفته هم باید چمدون هامون رو ببندیم که انشالله امام رضا
طلبیدتمون و روز جمعه با قطار راهی مشهد هستیم.
اینم عکس شازده کوچولوی مامان تو باغ حاج بابا
پسرم اینروزها اونقدر شیطون شدی که حتی تو خونه پشت سرم گریه
می کنی.حتی نمی گذاری ٢ متر ازت فاصله بگیرم می گذارمت روی تخت
پارکت یه کم با اسباب بازی هات بازی می کنی کافیه با گوشه ی چشم
منو ببینی دوباره شروع به گریه می کنی...
دوست جونای یاسین و مامانای مهربون ما فردا می ریم مشهد
دعاگویتان هستیم و از امام رضا می خواهیم بطلبتون.....
التماس دعا خدا نگهدار تا ماه بعد