قربونی برای یاسین و مامانش و سفر مشهد...
عزیز دلم وقتیکه تو به خاطر زردی بعد از تولدت توی بیمارستان بستری شدی بابا جون نذر کرد که هرچه زودتر حالت خوب بشه و یه گوسفندقربونی کنه.. بعدشم که من یه کم ناخوش شدم یه گوسفند هم برای من نذرکرد.خلاصه این نذرها همینطور مونده بود که من هفته ی پیش به بابا گفتم قبل ازاینکه بریم مشهد کارقربونی ها روتموم کنیم که دیگه دیرترازاین نشه. برای روز پنجشنبه سفارش دو تاگوسفند رو داد و آنا و آقاجون هم از تبریز اومدن و ما همه ی دایی ها رو برای ناهار و شام دعوت کردیم باغ حاج بابا و عزیزجون زحمت غذاها رو کشید.روز خیلی خوبی بود و بهمون خیلی خوش گذشت هرچند تو دم غروب به خاطر گوش درد یه کم بی قراری ک...
نویسنده :
زهره
18:00